دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

انتخاب اسم برای نی نی که فکرنمیکنم بخواد به این زودیا بیــــــــاد(خدایا میشه زودبیاد؟) مامان جان چه نقشه هایی دارم چه ارزوهایی دارم برای تو که انقد ناز داری نفسم خیلی وقت پیش درست 5-6ماه بعد عروسیمون بابایی از اینترنت چندتا اسم ترکی رو برات انتخاب کرد بخورمت نفس مامانی عزیزم قراره اگه دخمل باشی اسمت سلناز باشه که بابایی خیلی دوس داره میگه چون هم وزن اسم النازه البته آیناز هم نظرخودمه ولی بیشتر سلناز مد نظرمونه ولی عزیزم اگه خدا خواست و یه پسر شیرین زبون شدی بابایی اسم آتیلا ر وبرات انتخاب کرده و نظرمن هم آیدین هستش مامان جان خیلی وقت پیش وقتی هنوز کوچولو بودم و عروسی نکرده بودم بنابه دلایل خاص تصمیم گرفته بودم ا...
21 فروردين 1392

بدون عنوان

      ســــــــــلام توپول موپول مامان عسلکم نازکم مامانی میخوام چن تا عکس نی نی خوشکل بذارم اینجاشاید تااون موقع این عکسا دیگه دردسترس نباشن ببین خوشکلن مامانی به ترتیب اونایی که عاشقشونم رو میذارم   مامان جان چن ماهی میشه دارم با این نی نی های خوشکل زندگی میکنم روزی نیس که نگاشون نکنم  آخ قربونش برم الهـــــــــــــــــی     و آخرین نی نی...                                       &nbs...
21 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام مامان جان فداتشم که انقد نازداری و نمیخوای که بیای تودلم تا منم ازاین تنهایی خلاص شم چقدسخته ادم حسرت به این بزرگی داشته باشه ولی خوب من که ناامیدنمیشم و همیشه منتظرم تاخبری ازت بشه مامان جان امروز دوسه روزه شکم و کمرم خیلی درد میکنه توعمرم اینطوری نشده بودم باباهم همش میگه بریم دکتر ولی من انگار نه انگار که میشنوم:Dدوسه  روز بیشترم به عید نوروز نمونده بابایی هم یکی دوروزه که دیگه کاراشون تموم شده و دیگه خونه ست البته مثلا خونه ست  یا دنبال کارای ماشینه میبره کارواش میبره معاینه نمیدونم هزارتاکار دیگه امروز از 8 بیداریم تا9 رفت ازخونه و من طبق معمول تنهام ازیه طر فم بابایی یه دوستی داره به اسم عمو حجت و خاله میناهم خانمش...
19 فروردين 1392

بدون عنوان

نــــــــــــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــــاز مامان سلام نفسم چطولی قربونت بلم من؟مامان جان خیلی دلم میخوادت امروزبیشترازهمیشه دلم میخوادت امروز صبح با بابایی رفتیم بند و پارک ساحلی وای عزیزززززززززززم چه نی نی های نازی دیدم خدایی دهنم اب میفتاد خوب پس من چیکارکنم توفامیل بابایی دوسه تا خانم باردار هستن و منتظرن که نی نی هاشون بیاد هرکی میبینه میگه الناز پس شماچی؟میگم خوب مافعلا وقت داریم....ولی خبرندارن از دل خون من که چقد تنهام و بهت احتیاج دارمدوسه روز رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی تو شهرستان اونجاسرراه به امامزاده اینا هم سرزدیم و اونجاهم من و هم بابایی نذرکردیم که خدا اگه تورو اورد تو دلم بریم اونجاو نذرمو ادا کنم آمــــ...
12 فروردين 1392

بدون عنوان

شــــــــــلام جوجوی مامان مامانی کجایی که ببینی چطوری سرماخوردم بااین وضعم با بابایی و خاله سمیه(دخترخالم و شوهرش عموجعفر)رفتیم یه مسافرت دو روزه.خیلی خوش گذشت فقط یکم سرماخوردگیم اذیتم کرد...مامانی جات خیلی خالی بود رفتیم جلفاجاهای خاصشو گشتیم و کلی خوش گذشت بعدشبم رفتیم خونه عمووحید(پسرعمه بابایی)باسمیه ایناشب اونجا خوابیدیم صیح صبحونه خوردیم و عمووحیدایناهم همراه ما اومدن رفتیم دو تا کلیسا که واقعاعالی بودن رو دیدیم.دیشبم دایی سجاد و زندایی الناز اومدن خونمون دایی دوتا امپول بهم زد تاصبح خیلی بهترشده بودم شاید یکی دوروز دیگه بریم شهرستان دیدن مامان بزرگ بابایی و چن نفردیگه از فامیلاشون که زیاد نمیشناسمشون....مامان جان انشالله سال ب...
5 فروردين 1392